در کل
ب نظر من
جدا از تمام این حرفا
برو بشین درستو بخون
ب این مسائلم فکر نکن
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد
آن قدر که اشک ها خشک شوند
باید این تن اندوهگین را چلاند
و
بعد دفتر زندگی را ورق زد
به چیز دیگری فکر کرد
باید پاها را حرکت داد
و
همه چیز را از نو شروع کرد
من تصمیم گرفتم ازوواج کردم بچه دار شدم تو شب به بچه هام ی لیوان شربت ک توش خواب آور ریختم بدم بخورن
والا همینم مونده پدرومادرها واسه حق طبیعی شون اونم از راه حلال شماتت بشن
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
سلام با هفتا صفحه نظر فکر میکردم مشکل دیگه حل شده
خوب بزار ی راه دیگه رو بریم
بهم گفتی احساساتی هستی
یعنی هم پتانسیل اینو داری که خیلی خوشحال بشی و هم خیلی ناراحت
و دوستان هم حالا ناخوداگاه سعی کردن تورو خوشحال کنن از این فهمیدنش
ولی به نظر من اصلا احساساتی نیستی
فقط هنوز نمیتونی بین منطق و احساسات انتخاب کنی
بخاطر نوجوان بودنت کاملا عادیه
ساده شده میگم
اینجا همه بدشون میاد تو موقعیت شما باشن متنفرن تقریبا
(علارغم اینکه نظرشون مخالف این حرفو نشون میده )
اما همه اینجورین
بدشون میود
من خودمم بدم میاد
اما این واکنش احساسی منه
از طرفی همه مردم هم منطقی این موضوع رو قبول میکنن
و مشکلی از نظر منطقی ندارن
خوب حالا وقت انتخابه
میخوای احساساتتو انتخاب کنی یا منطقتو ؟
همونطوری که گفتم اگر ما هم از منظر احساسی و با نگرش خودخواهانه و فیلتر خیلی از مسائل (نظیر غرایز دو جنس ) به موضوع نگاه کنیم
میرسیم به احساسی که تو آلان داری
اما اینکارو نمیکنیم
با دید دیگه ای به قضیه نگاه میکنیم
چون اونا هم مثل تو اولش همین احساس رو داشتن اما بعدش فهمیدن که این احساس باعث بی احترامی میشه و گناه بزرگیه بی احرتامی به مادر
و بعدش ی دوره ای اعصابشون خورد بود چون دیدی که انتخاب کردنه بودن به درد نمیخورد و مجبور شدن دیدشون رو عوض کنن
شما هم اگر فکر میکنی با بدرفتاری مشکلت حل میشه ادامه بده
چون مطمعناا رفته رفته این تفکر ویرایش میشه و پیشرفته تر میشه
این عادیه که اولش پرخاشگری کنی ولی بعدا میفهمی که اشتباه میکردی
(البته چون گفتی آدم بزرگی هستی این متن نوشتم و به حرفت اعتماد کردم وگرنه مطمعن باش این راهکار و نمیدادم)
ویرایش توسط Reepaa : 06-10-2016 در ساعت 03:58 AM
عشق مهمترین امتحان خداست ..
فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)
درضمن دوستان نظریات و احساسات شخصی رو بهتره نگن (البته اگر اون نظر آسیب زننده باشه )
چون واقعا کمکی به دوستمون نمیکنه
عشق مهمترین امتحان خداست ..
فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)
ان شاا... خودتم یه روزی بابا میشی. درکشون میکنی به درستی
اما اگه بتونم به درستی راهنمایی کرده باشم شما را
پیشنهاد میکنم توی جلسات بچه های na اگه در نزدیکی محلتون هست شرکت کن.توی جلساتی که توش قدم های ترک اعتیاد را کار میکنن زیاد مطرح میشه اینجور مسائل .
و مطمئنا افرادی که اونجا هستند قبل از شما زیاد با اینجور مسائل روبرو شدند.
من خودم معتاد نیستم اما گه گاهی تو جلساتشون میرم و چیزای زیادی یاد میگیرم. شنیدم از یک پدری توی جلسه اینطور مطرح کرده " خونه ما کوچیکه (در60 متر) از طرفی
چند تا بچه دارم و بچه هام هم بزرگن ، روزها که همیشه بالاخره یکی از بچه هام خونه هست به هر ترتیبی که شده از طرفی خودمم سر کار هستم و فقط شبها میام خونه و من و خانمم نیاز جنسی داریم ؛ اصلا نمیتونم با خانمم راحت باشیم دوستان چه کار کنیم؟ دیگران کمکش کردن و بهش راهکار دادن . چون راهکارهایی که اونجا ارائه میشه حاصل تفکر کسایی هست که قبلا این مشکل را به طور مشابه داشتن
اینو به این خاطر گفتم که بالاخره کنکورت تموم میشه و این دوران میگذره اما این قضیه ممکنه دوباره بهش بر بخوری.
شاید راه حل خوبی نباشه اما مطمئن باش شما بزرگ شدی و اگه توی این جلسات شرکت کنی افزون بر اون چیزای بیشتر ی گیرت میاد.
در پناه حق
با صحبت دوستانم موافقم،بنظرم شما باید دیدتون و نسبت به این رابطه بین زن و مرد تغییر بدید و نطقی و عاقلانه تر بهش نگاه کنید،این کار زشتی نیست اینم یه نیازه مثل غذاخوردن واستراحت کردنو... حتی خود شماهم این نیاز و داری و کار زشتی نیست باید بهش بعنوان یه اتفاق طبیعی که همجای دنیا میوفته نگاه کنی باید ذهنتو باز کنی و بدونی گناهی نیست ،این بخاطر فرهنگ ماست که اینکارو موضوع عجیبی وناراحت کننده ای جلوه میده اما شما جوانی و باید روشنفکر باشی و بدونی این یه مسعله عادی بین هر زوج هست
سعی کن فکرت و باز کنی و بامنطق باهاش برخورد کنی
سلام
عزیزم, به قول خودت مرد بزرگ
اولا هر حقیقتی و واقعیتی چه خوب و چه بد, واقعیته و موجود پس انکار و ردش و یا ندیدنش دردی رد دوا نمیکنه!
شما یک فرد بالغی از نظر جسمی و سنی پس آگاه به این بوده ای و هستی که نیاز جنسی یک نیازه مثل نیاز خوردن و خوابیدن و در ثانی راهیست کاملا طبیعی و عادی و دور از هر گونه گناه و......
برای تولید مثل و بقاع نسل
حتما شنیدن صدای هم آغوشی پدر و مادرها برای فرزندان زیبا و قشنگ نیست و بهتره که آنها نشنوند و نبینند ولی اگر سهوا برای معدود باری فرزند یا فرزندان بر حسب تصادف شنیدند که با توجه به سن و
سالتان اگاه به موضوعات نیز هستید,آسمان خدا به زمین نیامده و خلاف شرع و........ و قتل و تجاوز نشده اند!!
فقط یاید دید که چرا واکنش شما نسبت به این موضوع اینقدر شدید بوده است!!!؟؟
حالا اگر این موضوع همیشه تکرار میشه و هر دفعه شما....... باید مسئله رو خیلی روشن و واضح به پدر و حتما نه با مادر, مثل دو تا مرد بزرگ عنوان کنید بدون خجالت و....
که شبها من صدای شما رو....... میشنوم و از این موضوع ناراحتم ممکنه فکری براش بکنید!؟
به همین سادگی عزیزم
موفق باشی مرد بزرگ
سپاس
دکتر
وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد
و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد
چه مزخرف... منظورم با شما نبود نویسنده تاییک
داداش تو حساسی اصلا چیزی نشده یه شوخی ساده بوده. خودت گفتی که توی حال بودی و پدر مادرت می دونستن و آدم با فرهنگی هستن و خوب بچه هم احتمال میده که امکان داره یکی وارد اتاق بشه پس بدون فقط همون ماچ بود که از نظر خودت ایراد نداره و چیز دیگه ای نبود و اگه حموم رفتنی بود چرا جو میدی خوب شاید میخواستن برن حموم چرا بدبینی و غسل. یا شاید هم شکی بر اثر ماچ ایجاد شده که رفتن واسه غسل اما اون چیزی که تو فکر می کنی انجام نشده چون تو در حال بودی و اگه میخواستن اون کار رو انجام بدن و تو بیای داخل چی؟ پس این کار رو نکردن.
این مورد برای همه اتفاق افتاده من تا حالا از چنتا از دوستام شنیدم حتی خودم چندبار یهو وارد اتاق شدم و تا یه چیزی دیدم سریع درو بستم این چیزا کاملا عادیه واسه همه اتفاق افتاده توام سعی کن فراموشش کنی
این اتفاق برای منم افتاده،خیلی سنم از شما کمتر بود,تازه خیلی خیلی واضح تر از مال شما،تازه نه یه بار بلکه چند بار
منم عین شما عذاب میکشیدم،خیلی زیاد،یه عالمه حس بد داشتم،از هر دوشون بدم میومد،بعد مثلا شب که این اتفاق می افتاد فردا صبحش با هم سر یه موضوعی بحث میکردن،یادمه تعجب میکردم که ااااا مگه میشه چطوری آخه
بعد منم کلا آفتاب مهتاب ندیده بودم ،در حد این که یه چیزایی از دوستان شنیده بودم واسه همین خیلی سخت بود برامالان بعد گذشت چند سال که این پستو دیدم یاد اون زمان خودم افتادم.میخوام بگم کاملا میدونم چه حسی داری و سعی کن تکرار نشه دیگه،به مرور زمان یادت میره
سلام تو این یه مورد بهترین راه حل زمانه که به فراموشی بسپاریش یا اینکه این اتفاق تکرار شد از خونه سریع بزنی بیرون واینسی همون جا
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)